فصل پائیزی من

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

فصل پائیزی من

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

بارونه نامهربون

ساعت 2 توی دانشگاه قرار گذاشته بودیم، روی دومین صندلی آبی رنگ سمت راست نشسته بودم، ساعت 2:10 بود که اومدی، یه کیف و یه ژاکت دستت بود، یکی قهوه ای بود یکی مشکی، پیشنهاد من بود که بریم بیرون. اون آقا سیگاری که پول می خواست یادته؟ بچه های که اذیت می کردن؟ کارگر هایی که داشتن کار می کردن؟ یادته وقتی می خواستیم از خیابون رد بشیم می گفتم بیا اون طرف واستا، یادته در مورد چیا حرف می زدیم؟ در مورد 10 تا رد تیغ پشت دست من، انتقادایی که از پدر و مادت می کردی، از محدودیت ها، از اینکه پیش همه از خودت یه الهه ساخه بودی و من همش بهت می گفتم...، راستی آستین سمت راست مانتوی مشکی بلندی که تنت بود خاکی شده بود، برات تمیزش کردم، یادته؟، در مورد اون پسره که بهت تلفن می کرد و ازت کمک می خواست حرف می زدی، یادته می گفتی خیلی توی زندگیت سختی کشیدی؟ من گفتم باهام حرف بزن و تو گفتی که "گوش بودن" خیلی سخته. وقتی می خواستی بری گفتی که از دیدنم خوشحال شدی و من هم از دیدنت اظهار خوشحالی کردم، خداحافظی کردی و رفتی، اما دیگه...، یادته؟ نه هیچکدومش یادت نیست؟ من خوب یادمه چون اون موقع فقط و فقط با تو بودم، با تو بودن شیرین بود و با تو نبودن تلخ، اونقدر تلخ که حتی با خوردن شکلات های "زری" هم هنوز طعمش مونده...



میگن تاک خوب رو از خاک خوب و دختر خوب رو از مادر خوب و اصیل انتخاب کن، مادرت با شخصیت و خانم بود، جواهر خانوم رو میگم، نمی دونم تو به کی رفته بودی، آدم تا وقتی کسی رو دوست داره نمی تونه ایرادها و کاستی هاش رو ببینه، اما حالا می فهم که همهء اشتباه ها از خودم بوده، حالا اونقدر می فهمم که احساس می کنم با امثال تو بودن از هر چیزی تلخ تره، اول فکر می کردم که یه دختره صادق و ساده و بی آلایشی، یه دختر مغرور و با اراده و قوی، اما حالا می فهم که عزیز دوردونهء بابا بودی که هر زمانی هر چیزی که خواستی در اختیارت بوده، غرق در...، اونقدر سبز که سر سبزی شور و شوق من رو ندیدی و احساساتم رو به تمسخر و دل رو به بازی گرفتی، ولی یه اشتباه کردی، دل محمد خیلی وقت پیش مرده بود، وقتی که تو هم رفتی فقط احساسم رو ازم گرفتی و قلب مرده ای که فکر می کردی هنوز میتپه، با خودم گفتم: آدمی که به خاطر یکی مثل تو قلبش مرده، احساس می خواد چیکار، گفتم هر دوتاش مال تو، اما بعد فهمیدم که حتی لیاقت همون قلب مرده رو هم نداری، لیاقت اون احساس پاک و گرم رو نداری، لیاقت اون عشق سبز رو نداری، لیاقت اون دستایی که می گفتن آسمونیه و تنی که میگفتن خاکیه رو نداری. وقتی دیدم به سادگی از من گذشتی به سختی از تو گذشم، از قلب و احساس و عشق و دست ها و تنم پلی ساختم برای گذشتن از تو، پلی که با خندیدن به گریه هام خرابش کردی، و من هم برای دوباره داشتن هیچکدومشون هرگز به پشت سرم نگاه نکردم، توی جاده بی تو، بدون طنین صدای تو، بدون تصوریر قشنگ تو، بدون دستات و بدون تنت، به امید هیچ و پوچ راه افتادم و رفتم.



این منم که هنوز به امید هیچ و پوچ از دوری تو اشک می ریزم، یه پسر رمانتیک احمق، یا یه پسر مسخرهء احساساتی، من همونم که بهت نگاه کرد و تو همونی که رو برگردوندی، با این کار هیچ اشتباهی نکردی، مقصر من بودم که بهت نگاه کردم، من همونم که بهت گفت دوستت داره و تو همونی که سکوت کردی، سکوت تو که اشتباه نبود، مقصر من بودم که دوستت داشتم، من همونم که عاشقت شدم و تو همونی که هرگز باور نکردی، باور نکردن عشق که جرم نیست، مجرم منم که عاشقت شدم، نباید ازت می خواستم که تا ابد با من بمونی، اگه می دونستم اونقدر برات بی ارزشم که حتی بهش فکر هم نمی کنی هرگز ازت نمی خواستم، تو مجبور نبودی با من بمونی، اشتباه من بود که نمی تونستم بی تو بمونم، بی دلیل رفتنت اشتباه نبود، بی دلیل موندن من اشتباه بود، دوباره پیدا کردنت و باز هم به پای تو افتادن من بود که اشتباه بود، اون شب تا صبح اشک ریختن من بود که اشتباه بود، خندیدن تو به گریه هام اشتباه نبود، التماس های قلب مرده من بود که اشتباه بود، چشمایی که باهاشون تو رو دیم، گوش هایی که باهاشون تو رو شنیدم، دست هایی که باهاشون تو رو خواستم و پاهایی که باهاشون به دنبالت دویم، همه و همه من رو محکوم کردن نه تو  رو، درسته که دلم چیزه دیگه ای می گفت اما فقط برات دعا کرد، محکومت نکرد، فقط دعا کرد، ستاره های که تو رو به تصویر می کشیدن، ماهی که شاهد اشک ریختن هام بود، خورشیدی که گواه جستجو کردن هام بود، بادی که به تن خسته من می وزید، گلهایی که رنگ بوی تو رو داشتن، همه و همه فقط من رو محکوم کردن نه تو رو، منم تو رو محکوم نمی کنم، هرگز، مثل همیشه فقط ازشون خواستم که برات دعا کنن.
حقیقت عشق من و تو مثل رویای یک طرفه ای بود که با نگاه من، دوست داشتن من، عاشق شدن من و دلباختن من شروع شد و با شکستن من و گسستن من و مردن من تموم شد، تو این وسط هیچ نقشی نداشتی...



اما
چرا هیچوقت نپرسیدی که توی چشمات چی دیدم؟
چرا هیچوقت نپرسیدی که چرا دوستت داشتم؟
چرا هیچوقت نپرسیدی که چرا عاشقت شدم؟
چرا هیچوقت نپرسیدی که چرا دلم رو بهت باختم؟
چرا هیچوقت نپرسیدی که چرا نمی تونم بی تو بمونم؟
یه جواب پیدا کن برای اون کسی که باید بهش جواب بدی...



خداوندا
از هیچ یک از بندگانت
نه شکایتی بر لب دارم
نه کینه در دل
فقط التماس های مرا
برای سربلندی و جاودانگی آنها بپذیر



یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم!



عاشق و سربلند و مغرور، مردی که سعی می کنه پرهیزکار باشه...