جای همتون خالی، به من که خیلی خوش گذشت، فقط ما بودیم و خالم اینا٬ نه مثل هر سال همه فک و فامیل، نشستیم و گفتیم و خندیدیم، قدم زدیم و گفتیم و خندیدیم و... خلاصه دیزور کلی حال کردیم (چشم بعضی ها کور)...
راستی چه عنوان مضهکی، "سیزده به در مبارک" رو میگم، سیزده به در که تبریک نداره، از قدیم گفتن: قافیه چو تنگ آید شاعر به جفنگ آید، اینم یه چیزیه شبیه همون، تا حالا اون چیزی که برای دلم می نوشتم رو شما هم می خوندین، بعضی ها واقعا" از خوندنش لذت می بردین و بعضی ها هم نه، هر چی که بود گذشت، خوب یا بد، تلخ یا شیرین، شاید که واقعا" نمی تونم مثل قبل بنویسم، اما می خوام یه چیزی رو صادقانه بهتون بگم، اگه یادتون باشه قبلا" هم گفتم که عوض شدم، واقعا" هم همینطوره، یه آدم دیگه شدم، اما نه واقعا" یه آدم دیگه، خوشبختانه، بعضی از خصلت های فردیم هنوز سر جاشه ،چون بار ها در عشق شکست خوردم و شکستم هم به خاطر یک رنگی، صداقت، و محبتم بوده، خواه نا خواه، به یک آدم سرد و بی روح تبدیل شدم، آدمی که خیلی کم می خندم، اونم به زور، برای محبت کردن هیچ دلیلی نمی بینم و محبت کردن های دیگران رو هم بی جواب میذارم و... اما بعضی چیزا که ذاتیه در وجودم مونده، این خصلت ها به خاطره تربیت خانوادگی منه و محیطی که در اون بزرگ شدم و مسلما" از همون اجتماع کوچیک چند نفره تاثیر گرفته، یعنی همون خانواده، خانواده ای که در کنارشون خوشبختم و به تک تک اعضای اون افتخار می کنم و حتی شخصیتم رو هم مدیون اون ها هستم، همیشه می گفتم که نمی خوام از خودم تعریف کنم، اما اینبار کاملا" بر عکس، میگم که می خوام از خودم تعریف کنم، به دور از حرفای کوچیک و بزرگ و نثر ادبی و قافیه و این چیزا، می خوام بگم، صادقانه هم بگم، و مثل، نه فقط مثل بلکه به عنوان یک شخص مغرور بگم که همیشه سعی کردم یه انسان پاک باشم، که به لطف خدا تونستم، سعی کردم مهربون و با صداقت و با محبت و یک رنگ باشم، که اون رو هم تونستم، بی تعارف میگم که تا حالا هر چی از خدا خواستم بهم داده و به لطف خودش این جسارت رو همیشه داشتم که به هر چی میخوام برسم و رسیدم، اما امروزه به خاطر تغییر نا خواسته ای که در من به وجود آمده، بعضی چیزا رو از دست دادم، که می خوام با یه تغییر کوچیک به یک تحول بزرگ برسم و دوباره همشون رو به دست بیارم، میشم همون آدم با صداقت و با محبت و یک رنگ و مهربون همیشه، سرنوشتم من رو عوض کرد و از اونی که بودم رسیدم به اینی که هستم، حالا می خوام خودم با دستای خودم سرنوشتم رو عوض کنم و اون چیزی بشم که می خوام و باید باشم، یه چیزایی رو از دست دادم، اما دوباره به دست میارم، حتی بیشتر، دفتر خاطرات گذشته رو که پر از نا موفقیت ها بوده (شکست نه، نا موفقیت) رو خاکستر می کنم و با امید، همه آرزو هام رو به تصویر می کشم، یه باره دیگه شانس خودم رو امتحان می کنم...
خوب حالا همه ی اینایی که الان گفتم (یعنی چه؟) چه ربطی به سیزده به در داشت؟ سال گذشته مطلبی با عنوان "سالی نو افکاری نو" داشتم، که گفته بودم باید سعی خودم رو بکنم تا از یکنواختی بیرون بیام و فلان و فلان و فلان... اما امسال می خوام اهداف نا تموم سال گذشته رو تموم کنم و از اون هم فرا تر برم، پس عنوان این مطب باید "هر باری را به دست خدای درونم می سپارم تا خو آزاد و رها گردم" باشه، نه "سیزده به در مبارک"، با این حال امیدوارم که همتون سیزده تون رو به در کرده باشین، بهتون خوش گذشته باشه و با رفتن به دل طبیعت متحول شده باشین، این تحول جای تبریک هم داره...