زیر باران آن کبوتر به هوا خاست
به دنبال دلی که دل بیاراست
بی سبب آشیانه ویران شد و من باز
از پی یار دگر نغمه کنم ساز
یه شب خوده خدا اومد به خوابم و گفت: اگه قول بدی که امید خاک خورده رو از روی طاقچه برداری و بذاری سر جاش، آروزی خفته رو بیدار کنی و با زمزمه هات دیگه نذاری که بخوابه، و اگه فاصله ی بینمون رو کمتر و کمتر کنی، یه فرشته لایق برات می فرستم، که قلبت رو در هاله ای از نور زنده کنه، دور کعبه دلت بچرخه، احساست رو ستایش کنه و وجودت رو بپرسته، فرشته ای که نشنیدن صدات عذابش میده، نداشتن چشمات آتیشش میزنه و از دوری عشقت میمره...
پی نوشت: وبلاگ
نغمه های عاشقانه هم افتتاح شد...