فصل پائیزی من

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

فصل پائیزی من

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

به یاد آنانکه...

به یاد آنانکه احساسی پاک و زلال را به تکه سنگی زرین و کاغذی سبز می‌فروشند...
به یاد آنانکه از عذاب وجدان در امانند، چرا که هرگز چنین چیزی در وجودشان نبوده است...
به یاد آنانکه ستاره‌ای تاریک و خاموشند...
...

آرزوی‌های محال

ای کاش در کنار من بودی،
ای کاش که هر سپیده دم
بر لب چشمه ای روان می نشستیم و
از خوبی ها سخن می گفتیم،
ای کاش که تا غروب آفتاب،
در لاله زار های سرخ،
چمنزار های سر سبز،
در زیر آسمان آبی
به همراه نور طلایی خورشید،
دست در دست یکدیگر
به قدم زدن می گذراندیم،
ای کاش که هر شب
همچو ستاره ای درخشان
بر من می تابیدی و
تا صبح جان دوباره ای به من می بخشیدی،
ای کاش هر سپیده دم
به هنگام نماز
در کنار یکدیگر
به راز و نیاز می پرداختیم،
ای کاش که تا غروب آفتاب
همچو نهرهایی پاک و
چشمه هایی روان
به یکدیگر می پیوستیم و
خود را به بیکران های
دریاها می رساندیم،
ای کاش هر شب
با شکستن سکوت یکدیگر
سکوت شب را می شکستیم و
در آسمان ها
فریاد ها بر می آوردیم،
ای کاش که هر روز
به امید فردایی روشن تر از خورشید،
خود را به صبحی دیگر می رساندیم،
اما چه افسوس ها و
چه آرزوی‌های محال...

جدایی من و تو!

درون کوچه‌ی قلبم چه غمگینانه می‌پیچد
صدای تو که می‌گفتی به جز تو دل نمی‌بندم!
فریب وعده‌هایت را ندانستم ولی اکنون
یه یاد وعده‌های تو میان گریه می‌خندم...
برو دیگر که دل از غم رها کردم...
خداحافظ که دیگر بر نمی‌گردم!
تو بودی آسمان من! غمت همسایه‌ی قلبم،
ولی خورشید چشم تو به بام دیگری سرزد!
قسم بر سوز ناله‌هایم تو را دیگر نمی‌خواهم
که از بام دو چشم تو پرستوی دلم پر زد!
در آن غمگین غروب سرد، تو از شهرم سفر کردی...
نگاهم در افقها ماند و من از افسوس می خواندم!
شیار گونه‌هایم را گل اشکم نوازش کرد
و من از تو جدا ماندم...
ولی ای کاش می مردم!!!
برو دیگر که دل از غم رها کردم...
خداحافظ که دیگر بر نمی‌گردم!
بر نمی گردم!!!



منبع: نغمه های عاشقانه

دلم یه همزبون می‌خواد

آدمیزاد همیشه دنبال یه همزبون میگرده
اما وقتی که پیداش میکنه نمیدونه چی بهش بگه
دلش می خواد درددل کنه اما نمی تون
شاید میترسه که به حرفش گوش نکنه
یا به سادگیش بخنده، به سادگی و بی آلایشی و پاکیش
وحشت داره از گفتن چیزی که توی دلش مونده
حتی از دادن یه شاخه گل پرهیز میکنه
میترسه یه چیز دیگه فکر کنه
نمیدونه که اون هم قلبا" دوسش داره یا نه
آخه از ترحم خیلی بدش میاد
شاید که اینجور وقتا سکوت بهتر باشه
پس فقط توی دلش میگه که چقدر دوسش داره
به عنوان یه دوست، یه همزبون، یه انسان


حالا که دارم برات مینویسم، حال و احوال زیاد خوبی ندارم، خیلی دلم گرفته، بغض کردم، خیلی دوست دارم گریه کنم، اما تو خودت بهتر میدونی که دیگه اشکی برام نمونده، یه مرد همیشه دوست داره یه تکیه گاه عاطفی مستحکم باشه، اما بعضی وقتا هم دلش میشکنه و دوست داره یه شونه پیدا کنه که سرشو بذاره روش و حسابی اشک بریزه، یه گوش باشه که حرفاشون رو گوش کنه و یه دل باشه که صدای هق هق های قلبش رو بشنوه، سرم داره از درد میترکه، دلم میخواد یه دیوار محکم پیدا کنم که سرم رو محکم بکوبم بهش، اونقدر محکم که همه چیز رو فراموش کنم، یا یه دیوار بلند که همه احساسم رو پشتش جا بذارم، آخه اینجور احساسات این روزا خریداری نداره، اگر هم داره برای از ما بهترونه. میدونم بلاخره تو هم یه روز میری پی خوشبختیت و همه چیز و همه کس رو فراموش میکنی، و فقط من میمونم و خاطرات خاک گرفته یه دوست خوب، اما با این حال همیشه برات دعا میکنم. مراقب خودت باش عزیزم...