فصل پائیزی من

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

فصل پائیزی من

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

فکرای توی سرم

کاشکی می‌شد با هم دیگه بریم یکی از اون جاهای سرسبز، توی کوها و دشتا، یه جای دنج پیدا کنیم، دوتایی بشینیم روی چمن‌ها و دو تا چای داغ بزنیم، بعدش روی چمنا دراز بکشیم، و آسمون رو نگاه کنیم، آسمون آبی، درختای سر سبز و بلند، کوهای برف پوشیده‌ی مرتفع، صدای پرنده‌ها، صدای شرشر آب، صدای وزیدن باد و رقص چمن‌ها و گلهای خودرووی وحشی، تماشای دو تا پرنده که در بلندای آسمون پرواز می‌کنن و هزارتا دیگه از زیبایی های اطرافمون و ... بعد من فقط بشم گوش و تو فقط حرف بزنی، از خودت بگی، از کسایی که دوسشون داشتی یا داری، و از من بگی، اگه غم و غصه ای توی دلت هست از غم و غصه‌هات بگی، از مشقت‌ها و سختی‌ها و شکستن‌هات برام بگی، بگی تا بتونی باهاشون کنار بیای و فراموششون کنی، اگه دوست داشتی سرت رو بذاری روی سینه‌م در حالی که من توی موهات دست می‌کشم اگه خواستی گریه کنی، تا خالی بشی، تا سبک بشی، اصلا" خجالت نداره، این کار اصلا" آدم رو کوچیک نمی‌کنه، من اگه  واقعا" دوستت داشته باشم، باهات شریک می‌شم، به دردای دلت گوش میدم و شادی‌هام رو تا زره آخرش باهات تقسیم می کنم... من رو محرم رازت بدون، کنارم بشیم و باهام حرف بزن، سرت رو بذار روی سینه‌م راحت گریه کن، اگه دوست داشتی توی موهات دست می‌کشم، تو رو بقل می‌کنم و محکم توی بقلم فشار میدم، دیگه وقت خنده‌ی، وقت شادیه، بذار هر دومون محکم همدیگه رو بقل کنیم، بذار توی چشمای مهربونت نگاه کنم، بذار تا دوباره موج زدن شادی رو توی چشمات ببینم، بذار دستات رو توی دستام بگیرم و ببوسمشون، بذار زره زره‌ی وجودت رو ستایش کنم و بپرستم، بذار چشمامون رو ببندیم و لبامون رو بذاریم روی هم، هر دوتامون سرشاز از خواستن و دوست داشتن بشیم، بذار توی این طبیعت زیبا توی آغوش همدیگه روی چمنا سرسبز غلت بزنیم و بخندیم، بذار صدای خنده‌هامون اوج بگیره و به آسمون برسه، بذار همه دنیا بفهمه که چقدر شادیم و از با هم بودن لذت می‌بریم، بذار بدونن که غم و غصه توی دل هیچکدوممون جایی نداره، بذار بدونن که چقدر شادیم، بذار فریاد بزنیم تا صدای فریاد تو به گوش اونی که تنهات گذاشت و رفت برسه، اونی که لیاقت وجود پاکت رو نداشت، اونی که لیاقت احساس لطیف و دستای گرمت رو نداشت، اونی که به خاطرش شکستی، اما من به خاطرت حاضرم گوش بشم تا غصه‌های به جا مونده از خاطراتش رو با من تقسیم کنی تا منم شادی‌هام رو باهت قسمت کنم، تا روح پر از احساساتت رو پر از عشق و محبت و صمیمیت کنم و بهت بگم که چقدر دوستت دارم... مردها همیشه می‌تونن برای زن‌ها تکیه‌گاه عاطفی باشن و زن‌ها هم برای مردها پشتوانه‌ی عاطفی، نه فقط در زندگی مشترک، بلکه در یک دوستی و دوست داشتن ساده، منم که خودم دوست دارم برات یه تکیه‌گاه باشم، تا کی رو نمی‌دونم اما حالا که میشه می‌خوام باشم، اگه قابل بدونی و بهم اعتماد کنی، اصلا" دیگه لب و بوس و بقل نمی‌خوام، راستش اصلا" نمی‌دونم که فانتزی های تو چیا هستن، برای همین اگه دوست داشته باشی بقلت کنم یا ببوسمت یا هر چیزه دیگه ای خودت بهم میگی... به همین خاطر من بیشتر دوست دارم بریم همون جای سرسبزی که گفتم، وسط کوه و دشت و دره‌ها، یه جایی که هیچکس نباشه، فقط من و باشم و تو باشی و خدایی که همه‌جا هست، دوست دارم بریم بین درختا با هم قدم بزنیم، بریم توی دشتای بی انتها، بشینیم کنار آب پیش همدیگه، مثل توی کارتونا، مثل توی فیلما، مثل توی رویاها و خواب‌ بچه‌ها، بریم هرجایی که قشنگه، یه جایی که بتونی رو به روی من بشینی، بتونم چشمات رو ببینم، بتونی لبخند بزنی، لبخند نازت رو هم ببینم، بریم هرجایی که زیبایه، جایی که بتونی بشینی کنارم و بهم تکیه کنی، سرت رو بذاری روی شونه‌م، بتونی چشمات رو ببندی و برام حرف بزنی، یا هیچی نگی و من فقط و فقط و فقط از در کنار تو بودن ها لذت ببرم و لذت ببرم و لذت ببرم... یه چیزی رو هزار بار گفتم یه بار دیگه هم می‌خوام بهت بگم: آره من واقعا" دوست دارم تو رو بقل کنم، دستای گرمت رو بگیرم توی دستام و ببوسمشون، دوست دارم گونه‌هات، لب‌هات، حتی پیشونیت رو هم ببوسم و ... اما فقط برای اینکه بهت بگم که چقدر دوستت دارم، و تنها وقتی برام لذت‌بخشه که باورم کرده باشی و تو هم احساسی به من داشته باشی، اونوقته که از در آغوش گرفتن تن گرم تو، شنیدن طنین نفس‌های تو و ... لذت می‌برم، اما این که دوستت دارم و هم این که برات ارزش و احترام به خصوصی قائلم، باعث میشه از گفتن یه چیزی اجتناب نکنم، اگه یه وقتی زیادی شوخی می‌کنم به خاطر اینه که باهات احساس راحتی می‌کنم، خیلی خیلی، یا اینکه بعضی وقتا خیلی میرم توی مایه‌های لب و بوس و بقل به خاطر اینه که خیلی دوستت دارم، خیلی خیلی، اما اگر تو دوست نداری کافیه که بهم بگی، اما حتی اگه بگی که بهت نگاه هم نکنم، باز اطاعت می کنم، چون من واقعا واقعا واقعا دوستت دارم... فکر نکنی که بی دلیل دوستت دارم، برای دوست داشتنت هم دلیل دارم... و می‌خوام بدونی که می‌خوام حرفات رو بشنوم، پس برام بنویس، و همیشه یادت باشه من تو رو برای لذت‌های زودگذر نمی‌خوام، من احساس ستوده‌ی تو رو می‌خوام، من عاشقت نیستم (حداقل فعلا")، ولی دوستت دارم، چون می دونم که خوب می‌دونی دوست داشتن برتر از عشقه... پس فراموش نکن و فراموشم نکن...
می‌خواستم بعد از مدت‌ها یک بار دیگه دوست داشتن رو تجربه کنم، اما...

دوستدار همیشگی تو محمد – 09/10/1385

نظرات 4 + ارسال نظر
دیانا سه‌شنبه 12 دی 1385 ساعت 11:11 http://justkhodam.blogsky.com

خواندن عاشقانه ها برام زیباست
همیشه پرشور و عشق باشی

سیمین مشیری سه‌شنبه 12 دی 1385 ساعت 12:20

سلام محمد جان
قشنگ نوشتی ٬ اما...

نسرین سه‌شنبه 12 دی 1385 ساعت 12:54

هه هه هه می بینم که امروز دیر رسیدم:((( اینا زرنگتر از من بودن:(((( خیلی با حال بود! واقعا کیف کردم! ولی لبرودخونه آخ حال میده آدمو پرت کنی تو آب!:(((( ای بابا از دست خودم که نمی تونم یکم شیطون نباشم! خوب محمد خیلی حرف واسه این مطلبت دارم ولی هیچی نمی گم! موفق باشی! یا حق!

مرجان دوشنبه 2 بهمن 1385 ساعت 04:58

سلام امیدوارم همیشه موفق باشید
وبلاگ خوبی من خوشم امد
وسعت زندگیت به ان چه انباشته ای نیست به میزان بخشندگی توست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد