فصل پائیزی من

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

فصل پائیزی من

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

زمستان عشق

کوچهء تنگ و تاریکی بود، کوچه ای که از هر دو طرف به بینهایت منتهی می شد، درست در وسط این کوچه خانه ای بزرگ و زیبا وجود داشت، خانه ای بزرگ و زیبا با تمامی امکانات ممکن. سالها بود که پسرکی تنها، در کنار پنجرهء نزدیک به شومینه ای همیشه گرم نشسته بود و به دانه های سپید رنگ برفی که از دل آسمان بی انتها می بارید نگاه می کرد، مدتها بود که اشک چشمانش را فرا گرفته بود و زمزمه ای بر لبانش جاری، در آن سوی پنجره گل بود و بلبلانی جفت جفت که پشت پنجره می نشستند و دانه های خیالی بر می چیدند، دانه هایی که هر کدام با طلوع خورشیدی جوانه می زد با غروب خورشیدی دیگر پشت پنجره می افتاد، اما پسرک فقط برف را می دید، خاطرات از خیالش می گذشت و همچنان اشک می ریخت. ناگهان کسی خانه را صدا زد، تا کنون چنین اتفاقی نیفتاده بود، صورت پر از اشکش را خشک نمود و به آرامی و با نا امیدی به سوی در روانه شد و در را باز کرد، اما او داشت می رفت.
- که هستی؟ چرا در زدی؟
- ببخشید فقط می خواستم! ...
هر دو در چشمان یکدیگر خیره شدیم، وای خدای من خودش بود، همانی که سالها انتظارش را می کشیدم، وجود نورانش قلبم را و نور وجودش کوچهء همیشه تاریک را روشن کرده بود، لبخندی زد، لبخندی زدم، دستم را گرفت و به طرف نوری که در سوی از کوچه دیده می شد شروع به دویدن کرد...
از خود بی خود شده بودم و فقط به در کنار او بودن می اندیشدم، وقتی به خود آمدم میان دریایی از گلهای سرخ لاله بودم، تا چشم کار می کرد گل بود گل و تنها کلبه ای کوچک در گوشه ای از لاله زار، دخترک دستم را رها کرد و جلوی من ایستاد، از ترس اینکه تنهایم نگذارد دستش را گرفتم، اما دستانش گرمی دقایق پیش را نداشت، چشمانم را بستم و دعا کردم، اما وقتی چشمانم را باز کردم به جای دست او تکهء شکستهء شاخه ای در دستم بود و با آن آتشی را زیر و رو میکردم که دیگر دوامی نداشت، ناراحت شدم و با خود گفتم چرا؟ آتش هم نفسهای آخرش را کشید و رو به خاموشی رفت، هر چه به اطرافم نگاه کردم خانه ای ندیدم، نه خانه ای بود و نه شومینه ای گرم، ای کاش در خانه می ماندم، ای کاش که آن چشمها را نمی دیدم.
پسرک دیگر نا امید شده بود ولی تصمیم خود را گرفت، بلند شد، ایستاد، به خود قامتی استوار گرفت و در جادهء بی انتها به سوی بینهایت به حرکت در آمد، اما استواری قامتش مدت زیادی به طول نینجامید، تکه چوب که برایش نمادی از او بود از دستش رها شد و مدتی بعد خودش نیز به روی زمین افتاد...
دریای گل زیباتر شده بود، دست او هنوز در دستم بود و دعا می کردم، دستش را کشید و به سوی کلبه روانه شد، من نیز به دنبال او دویدم، او خود را به کلبه رسانید و بدون اینکه از من یادی کند داخل شد، اما من هر چه می رفتم کلبه دورتر و دورتر می شد، خستگی راه توانم را بریده بود، گویا هزاران سال در راه بودم، دیگر وجودش را در قلبم احساس نمی کردم، تنها احساس من درختانی خشک و بی برگ در بیابانی بی آب و علف بود و چشمانم فقط پرندگانی را می دید که سالها بر روی این درختان نشسته بودند و انتظار بهار را می کشیدند، اما زمستان در این کویر پایانی نداشت.
در کویر برف می بارید، اما زمین خشکتر از همیشه بود، چندین خورشید در آسمان، اما سرما و سردی قلب پسرک، کبوتری به روی شانه اش نشست و گفت: به گذشته ات بیاندیش، لحظه هایی تلخ و همه سرشار از افکاری پوچ و آرزوهایی دست نیافتنی، تو اکنون به سوی سرنوشتی نا معلوم قدم بر می داری، ما نیز سالهاست که بر روی این درختها نشسته ایم و انتظار می کشیم، این جمله را گفت و پرید، پریدن کبوتر همانا و به روی زمین افتادن آن عاشق دل خسته همانا...
برف کم کم تمام می شد و هوا رنگ صبح به خود می گرفت، صدای اذان هم به گوش می رسید، مردم نیز نم نمک به رفت و آمد در می آمدند، تکه چوبی که ساعاتی پیش در آنجا افتاده بود دیگر به چشم نمی خورد، گویی قرار بود در دست دیگری جای گیرد، پسرکی هم که در گوشه ای افتاده بود کم کم ناپدید شد و تنها قلب مملو از نورش که از نور وجود کسی که فریب چشمانش را خورده بود روشن شده بود به طرف آسمان به حرکت در آمد و خورشیدی دیگر در آسمان شد، آری دیگر وجودش از بین رفته بود، اما هرگز نتوانسته بود، بگوید، نتوانسته سکوتش را بشکند و در آسمان ها فریاد بر آورد که چقدر او را دخترک را دوست دارد، هرگز نتوانسته بود خودش را از پشت میله های زندان عشق آزاد سازد، زندانی که تنها کلیدش در قلب صاحب چشمانی زیبا بود و تنها او می توانست از پشت شبهای غم آزادش کند. از تمام گذشته اش تنها خاکستر آتشی مانده بود که سالها می سوخت اما دیگر برای همیشه خاموش گشته و به فراموشی سپرده شده بود، کمی بعد نسیمی وزید و خاکسترش را نیز به دست باد داد.


اکنون، هر وقت تنها می شوم، توی کوچه های تنگ و تاریک خیالم قدم می زنم، اما وقتی به حقیقت نداشتن او می رسم اشک از چشمانم جاری می شود، گلهای خیالی از دریای گلهای همیشه سرخ لاله بر می چینم و با خیال بوی خوش آنها خوشم. در این دنیا مردم زیادی زندگی می کنند، هر یک از آنها سرنوشتی دارد، و تنها رفتار و اعمال و تصمیم گیری های صحیح یا اشتباه آنهاست که در تعیین سرنوشت شان و شاید هم سرنوشت دیگران نقش مهمی را ایفا می کند، سر نوشتی تلخ یا شیرین...


- که هستی؟ چرا در زدی؟
- ببخشید فقط می خواستم!، سردم بود فقط می خواستم دقایقی اینجا بمانم و زود بروم...
نظرات 13 + ارسال نظر
sara پنج‌شنبه 26 مرداد 1385 ساعت 08:15 http://thenewofdreams.blogfa.com

کنون، هر وقت تنها می شوم، توی کوچه های تنگ و تاریک خیالم قدم می زنم، اما وقتی به حقیقت نداشتن او می رسم اشک از چشمانم جاری می شود، گلهای خیالی از دریای گلهای همیشه سرخ لاله بر می چینم و با خیال بوی خوش آنها خوشم
...
.............
too mahe mordad zemestoon ro ba tamame zarre zarreye vojood hess kardan jansooze! divane konandast! harlahze adamo be payan targhib mikone, har sanie hezaran afkare jooro najoor be soraghet miad!
harlaze mimiri, ba yade tanha saniei az ba oon boodan hezaran bar tamoom mishi...
.........
mifahmi?!

نگین پنج‌شنبه 26 مرداد 1385 ساعت 10:10 http://delaram62.blogsky.com

سلام
قصه کوچیکت فوق العاده قشنگ بود.
سعی کن بخاطر رویاهای شیرینت اشک نریزی!

پارکانت پنج‌شنبه 26 مرداد 1385 ساعت 18:21 http://www.weblog.parkanet.com

قالب خیلی زیبایی درست کردی بسیار شیک و منظم . تبریک میگم

زیبا جمعه 27 مرداد 1385 ساعت 12:05 http://ziba5assd.blogfa.com

سلام داستان جالبی بود این رو خود شما نوشتی ؟

مسئله ای نیست می تونید از وبلاگم با دکر منبع مطلب رو بردارید این طوری حرفام به گوش ادمهای بیشتری میرسه

دیانا شنبه 28 مرداد 1385 ساعت 13:12 http://justkhodam.blogsky.com

سلام
بودن تو زمستون توی این فصل گرم و داغ نشونه چیه؟
وای خدای من تصورشم سخته

رضوان شنبه 28 مرداد 1385 ساعت 19:41 http://dosetdaram6ta.blogsky.com

سلام
مرسی که سر زدی

شاد باشی

زیبا بود..

**مریم** یکشنبه 29 مرداد 1385 ساعت 02:32 http://faslebieshghi.blogsky.com

سلام محمد ...
متنت رو نخوندم فقط خواستم یه سلام عرض کنم نگی بی معرفت بود ... ولی همین الان با دقت می خونم ...
موفق باشی همیشه

مهرنوش یکشنبه 29 مرداد 1385 ساعت 22:07 http://mehrnoushalone.blogfa.com

سلام
خوبی؟
خیلی داستان قشنگی بود ..
خیلی ....




وقتشه صدات نلرزه
پاک کنی چشاتُ از اشک
بکشی این غصّه هارو
بگیری زندگی از سر ؛
تو که از مرگ شقایق
یه دنیا خاطره داری
چرا از مرگِ این غنچه
این قَدَر گلایه داری ؟
تو که تو دفتر قلبت
یه روز از عشق می نوشتی
واسه ی زنده و مرده
از گل سرخ می نوشتی
چرا امروز توی حرفات
حدیثی از عشق نداری ؟؛
وقتشه رها شی از اشک
از غمات شادی بسازی
به جای این همه گریه
رو لبات خنده بپاشی ؛
وقتشه تو گلدون عشق
گل شمعدونی بکاری
تا اگه یه روزی پژمرد
سر به صحراها نذاری ...




وبلاگ منم به روز شد
خوشحال میشم اگه سر بزنی

**مریم** دوشنبه 30 مرداد 1385 ساعت 02:04 http://faslebieshghi.blogsky.com

سلام ...
بعضی وقتها توهم خیلی چیزا از واقعیت های تکراری خیلی قشنگتره ! شاید وجود دخترک در خیال خیلی بهتر و زیباتر از حضور واقعیش بوده باشه ...شاید اگر واقعیت داشت ، پسرک هیچ وقت به زیبایی و عشق اون رابطه پی نمی برد ...شاید خیلی شاید های دیگه ... پست جدیدت آدمو خیلی به فکر فرو می بره ... نمی دونم شاید فقط من این حس رو داشتم ...
موفق باشی همیشه ....

مریم(اشک ها و لبخندها) سه‌شنبه 31 مرداد 1385 ساعت 06:15 http://marysheet.mihanblog.com

بیا هزاره ی درد مرا تو باور کن
نگاه منتظرم را دوباره پر پر کن
چه ساده و چه صمیمی مرا تو می فهمی
بیا ز بوی حضورت مرا معطر کن
وبلاگ اشک ها و لبخند ها به روز شد از این رو همچون همیشه منتظر حضور مهربان و گرم و پر بار و صمیمی شما هستم
منتظرم و خدانگهدار دوست من

یحیی جمعه 3 شهریور 1385 ساعت 06:09 http://roze-sahra.blogsky.com

سلام عزیزم
بسیار زیبا مثل همیشه.... لذت بردم از خواندنش
من رو به خاطر تاخیرم ببخش
با ارزوی موفقیت برای شما
منتظر حضور گرمتون در وبلاگم هستم
پایدار باشی دوست من
رز صحرا / یحیی*

ممدم ممد اهوازی دوشنبه 6 شهریور 1385 ساعت 00:49 http://mamadahvazi.blogsky.com

سلام
اول ممنونم که به وبلاگ من سر زدی
دوم اینکه متنت یلی قشنگ بود دمت گرم
ما همه یه جورایی تو کوچه پس کوچه های تنهایی پرسه
می زنیم به یاد خاطرات گذشته

بی نام جمعه 17 شهریور 1385 ساعت 11:05

خیلی جالب بود
واقعا ممنونم
همیشه پیروز باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد